ای روزگار....تو با من یار نبودی...
تو رفیق و همراه نبودی...
تو منو تنها گذاشتی تو ی ظلمات و سیاهی
رهایم کردی تو سوزو سرما و تنهایی...
دل منو فریب دادی با وعده هات ...
با امید هات ....
دل مو شکستی با صد رنگ وریات...
یه عمریه داری دلمو می سوزونی...
یه عمریه دلمو شکستی... هیچی نگفتم...
یه بار خوبی نکردی یه بار لطفی نکردی ...
همه حرفات وعده بود...وعده های سر خرمن...
همشون دروغ بود...بس کن روزگار
دیگه چی میخوای از این کلاغ سیاه
چیزی ندارم که بخوای سیاهترش کنی
چیزی دیگه نمونده برام .همه رو به تاراج بردی...
بس کن روزگار... بس کن...دیگه خسته ام ...
توی تمام لحظه ها جلو چشمات جون میدادم
داشتم جون میکندم ولی تو انگار نه انگار
آخه چی واسه تو مهمه ؟ چی ؟
لذت می بری بد بختی منو میبینی...
فقط بگو چطور دلت میاد ؟ چطور دلت میاد؟
وای برتو... ای روزگار...وای برتو
می دونستی محتاجتم . می دونستی میخواستمت
ولی باز چوب لای چرخم گذاشتی
آخه گناه من چیه ؟ گناه من چیه ؟
جز عاشقت شدن .جز پایبند ت شدن...ولی تو
روزگار رسمت ، رسم عاشقی نیست...
کار تو مهربونی نیست...رسم تو شکستنه
رسم توکشتنه ، گذاشتن ورفتنه...
دلمو شکستی ، روح آزادمو اسیر کردی و کشتی
وآروم آروم رفتی و گذشتی از کنار جسم بی جونم...
ولی یادت باشه روزگار یه روز یکی پیدا میشه
یه روز یکی از یه جای دور میاد تورو رسوا
می کنه... میاد تو رو رو سیاه میکنه....
از ما که گذشت روزگار...
دیگه جایی واسه جبران نمونده برات روزگار...
دیگه برام فرقی نداره بودنم یا رفتنم...
زنده ها رو فراموشی میکنی روزگار خیلی
زود از یاد می بریشون چه آسون...
من که مدتهاست کفن پوسندم روزگار...
بودنت دیگه زجربرام روزگار ...
از تو گفتن درد برام روزگار...
دارم میرم بخونه جدیدم ...
شاید تنگه تاریک و نمناک باشه...
ولی مال خودمه روزگار...
میدونم خوشحال و شادی از اینکه موفق شدی
ولی یادت باشه اونی که قرار بیاد سراغت
میاد و رو سیاه ورسوات میکنه روزگار
وای به حالت روزگار.......
روزگار میسپارمت بخدا
ا
نظرات دیگران ( ) |